کد مطلب:62629 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:319

شعار یا روح











بحث از خارجیگری و خوارج به عنوان یك بحث مذهبی، بحثی بدون مورد و فاقد اثر است، زیرا امروز چنین مذهبی در جهان وجود ندارد. اما در عین حال بحث درباره خوارج و ماهیت كارشان برای ما و اجتماع ما آموزنده است، زیرا مذهب خوارج هر چند منقرض شده است اما روحا نمرده است. روح «خارجیگری» در پیكر بسیاری از ما حلول كرده است.

لازم است مقدمه ای ذكر كنم:

بعضی از مذاهب ممكن است از نظر شعار بمیرند ولی از نظر روح زنده باشند، كما اینكه بر عكس نیز ممكن است مسلكی از نظر شعار، زنده ولی از نظر روح به كلی مرده باشد و لهذا ممكن است فرد یا افرادی از لحاظ شعار تابع و پیرو یك مذهب شمرده شوند و از نظر روح پیرو آن مذهب نباشند و به عكس ممكن است بعضی روحا پیرو مذهبی باشند و حال آنكه شعارهای آن مذهب را نپذیرفته اند.


مثلا- چنانكه همه می دانیم، از بدو امر بعد از رحلت نبی اكرم مسلمین به دو فرقه تقسیم شدند: سنی و شیعه. سنیها در یك شعار و

[صفحه 122]

چهارچوب عقیده هستند و شیعه در شعار و چهارچوب عقیده ای دیگر.

شیعه می گوید خلیفه بلا فصل پیغمبر علی است، و آن حضرت علی را برای خلافت و جانشینی خویش به امر الهی تعیین كرده است و این مقام حق خاص اوست پس از پیغمبر، و اهل سنت می گویند اسلام در قانونگزاری خود، در موضوع خلافت و امامت پیش بینی خاصی نكرده است بلكه امر انتخاب زعیم را به خود مردم واگذار كرده است. حداكثر اینست كه از میان قریش انتخاب شود.

شیعه بسیاری از صحابه پیغمبر را كه از شخصیتها و اكابر و معاریف به شمار می روند مورد انتقاد قرار می دهد و اهل سنت، درست در نقطه مقابل شیعه از این جهت قرار گرفته اند، به هر كس كه نام «صحابی» دارد با خوشبینی افراطی عجیبی می نگرند. می گویند صحابه پیغمبر همه عادل و درستكار بوده اند. بنای تشیع بر انتقاد و بررسی و اعتراض و مو را از ماست كشیدن است و بنای تسنن بر حمل به صحت و توجیه و «انشاء الله گربه بوده است».

در این عصر و زمان كه ما هستیم كافی است كه هر كس بگوید: علی خلیفه بلا فصل پیغمبر است، ما او را شیعه بدانیم و چیز دیگری از او توقع نداشته باشیم. او دارای هر روح و هر نوع طرز تفكری كه هست باشد!

ولی اگر به صدر اسلام برگردیم به یك روحیه خاصی برمی خوریم كه آن روحیه، روحیه تشیع است و تنها آن روحیه ها بودند كه می توانستند وصیت پیغمبر را در مورد علی، صد درصد بپذیرند و دچار تردید و تزلزل نشوند. نقطه مقابل آن روحیه و آن طرز

[صفحه 123]

تفكر یك روحیه و طرز تفكر دیگری بوده است كه وصیتهای پیغمبر اكرم را با همه ایمان كامل به آن حضرت با نوعی توجیه و تفسیر و تأویل نادیده می گرفتند.

و در حقیقت این انشعاب اسلامی از اینجا به وجود آمد كه یك دسته كه البته اكثریت بودند فقط ظاهر را می نگریستند و دیدشان آنقدر تیز بین نبود و عمق نداشت كه باطن و حقیقت هر واقعه ای را نیز ببینند. ظاهر را می دیدند و در همه جا حمل به صحت می كردند. می گفتند عده ای از بزرگان صحابه و پیرمردها و سابقه دارهای اسلام راهی را رفته اند و نمی توان گفت اشتباه كرده اند. اما دسته دیگر كه اقلیت بودند در همان هنگام می گفتند شخصیتها تا آن وقت پیش ما احترام دارند كه به حقیقت احترام بگذارند. اما آنجا كه می بینیم اصول اسلامی به دست همین سابقه دارها پایمال می شود، دیگر احترامی ندارند. ما طرفدار اصولیم نه طرفدار شخصیتها. تشیع با این روح به وجود آمده است.

ما وقتی در تاریخ اسلام به سراغ سلمان فارسی و ابوذر غفاری و مقداد كندی و عمار یاسر و امثال آنان می رویم و می خواهیم ببینیم چه چیز آنها را وادار كرد كه دور علی را بگیرند و اكثریت را رها كنند؟، می بینیم آنها مردمی بودند اصولی و اصول شناس، هم دیندار و هم دین شناس. می گفتند ما نباید درك و فكر خویش را به دست دیگران بسپریم و وقتی آنها اشتباه كردند ما نیز اشتباه كنیم. و در حقیقت روح آنان روحی بود كه اصول و حقایق بر آن حكومت می كرد نه اشخاص و شخصیتها.

مردی از صحابه امیرالمؤمنین در جریان جنگ جمل سخت در

[صفحه 124]

تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را می نگریست. از یك طرف علی را می دید و شخصیتهای بزرگ اسلامی را كه در ركاب علی شمشیر می زدند و از طرفی نیز همسر نبی اكرم عایشه را می دید كه قرآن درباره زوجات آن حضرت می فرماید: «و ازواجه امهاتهم»[1] (همسران او مادران امتند)، و در ركاب عایشه، طلحه را می دید از پیشتازان در اسلام، مرد خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگهای اسلامی و مردی كه به اسلام خدمتهای ارزنده ای كرده است، و باز زبیر را می دید،خوش سابقه تر از طلحه، آنكه حتی در روز سقیفه از جمله متحصنین در خانه علی بود.

این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود كه یعنی چه؟! آخر علی و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداكاران سختترین دژهای اسلامند، اكنون رو در رو قرار گرفته اند؟ كدامیك به حق نزدیكترند؟ در این گیرودار چه باید كرد؟! توجه داشته باشید! نباید آن مرد را در این حیرت زیاد ملامت كرد. شاید اگر ما هم در شرائطی كه او قرار داشت قرار می گرفتیم شخصیت و سابقه زبیر و طلحه چشم ما را خیره می كرد.

ما الان كه علی و عمار و اویس قرنی و دیگران را با عایشه و زبیر و طلحه روبرو می بینیم، مردد نمی شویم چون خیال می كنیم دسته دوم مردمی جنایت سیما بودند یعنی آثار جنایت و خیانت از چهره شان هویدا بود و با نگاه به قیافه ها و چهره های آنان حدس زده می شد كه اهل آتشند. اما اگر در آن زمان می زیستیم و سوابق آنان را از نزدیك می دیدیم شاید از تردید مصون نمی ماندیم.

[صفحه 125]

امروز كه دسته اول را بر حق و دسته دوم را بر باطل می دانیم از آن نظر است كه در اثر گذشت تاریخ و روشن شدن حقایق، ماهیت علی و عمار را از یك طرف و زبیر و طلحه و عایشه را از طرف دیگر شناخته ایم و در آن میان توانسته ایم خوب قضاوت كنیم. و یا لااقل اگر اهل تحقیق و مطالعه در تاریخ نیستیم از اول كودكی به ما این چنین تلقین شده است. اما در آن روز هیچكدام از این دو عامل وجود نداشت.

به هر حال این مرد محضر امیرالمؤمنین شرفیاب شد و گفت: ایمكن ان یجتمع زبیر و طلحه و عائشة علی باطل؟ آیا ممكن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع كنند؟ شخصیتهائی مانند آنان از بزرگان صحابه رسول الله چگونه اشتباه می كنند و راه باطل را می پیمایند آیا این ممكن است؟

علی در جواب سخنی دارد كه دكتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصر می گوید سخنی محكمتر و بالاتر از این نمی شود. بعد از آنكه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد سخنی به این بزرگی شنیده نشده است.[2] فرمود:

«انك لملبوس علیك، ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله، و اعرف الباطل تعرف اهله»[3] .

«سرت كلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی شود شناخت. این صحیح

[صفحه 126]

نیست كه تو اول شخصیتهائی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی: فلان چیز حق است چون فلان و فلان با آن موافقند و فلان چیز باطل است چون فلان و فلان با آن مخالف. نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است كه باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند».

یعنی باید حقشناس و باطل شناس باشی نه اشخاص و شخصیت شناس، افراد را (خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای كوچك) با حق مقایسه كنی. اگر با آن منطبق شدند شخصیتشان را بپذیری و الا نه. این حرف نیست كه آیا طلحه و زبیر و عایشه ممكن است بر باطل باشند؟

در اینجا علی معیار حقیقت را خود حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست. و در حقیقت فرقه شیعه مولود یك بینش مخصوص و اهمیت دادن به اصول اسلامی است نه به افراد و اشخاص. قهرا شیعیان اولیه مردمی منتقد و بت شكن بار آمدند.

علی بعد از پیغمبر جوانی سی و سه ساله است با یك اقلیتی كمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهای شصت ساله با اكثریتی انبوه و بسیار. منطق اكثریت این بود كه راه بزرگان و مشایخ اینست و بزرگان اشتباه نمی كنند و ما راه آنان را می رویم. منطق آن اقلیت این بود كه آنچه اشتباه نمی كند حقیقت است بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند.

[صفحه 127]

از اینجا معلوم می شود چقدر فراوانند افرادی كه شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست.

مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است و از بزرگترین اثرات آن جذب و دفع است اما نه هر جذبی و هر دفعی- گفتیم گاهی جذب، جذب باطل و جنایت و جانی است و دفع، دفع حقیقت و فضائل انسانی- بلكه دفع و جذبی از سنخ جاذبه و دافعه علی، زیرا شیعه یعنی كپیه ای از سیرتهای علی، شیعه نیز باید مانند علی دو نیروئی باشد.

این مقدمه برای این بود كه بدانیم ممكن است مذهبی مرده باشد ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری كه به حسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلكه خود را مخالف آن مذهب می دانند زنده باشد. مذهب خوارج امروز مرده است. یعنی دیگر امروز در روی زمین گروه قابل توجهی به نام خوارج كه عده ای تحت همین نام از آن پیروی كنند وجود ندارد، ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟ آیا این روح در پیروان مذاهب دیگر حلول نكرده است؟

آیا مثلا خدای نكرده در میان ما، مخصوصا در میان طبقه به اصطلاح مقدس ماب ما این روح حلول نكرده است؟

اینها مطلبی است كه جداگانه باید بررسی شود. ما اگر روح مذهب خارجی را درست بشناسیم شاید بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم. ارزش بحث درباره خوارج از همین نظر است. ما باید بدانیم علی چرا آنها را «دفع» كرد، یعنی چرا جاذبه علی آنها را نكشید و برعكس، دافعه او آنها را دفع كرد؟

مسلما چنانكه بعدا خواهیم دید تمام عناصر روحی كه در

[صفحه 128]

شخصیت خوارج و تشكیل روحیه آنها مؤثر بود از عناصری نبود كه تحت نفوذ و حكومت دافعه علی قرار گیرد. بسیاری از برجستگیها و امتیازات روشن هم در روحیه آنها وجود داشت كه اگر همراه یك سلسله نقاط تاریك نمی بود آنها را تحت نفوذ و تأثیر جاذبه علی قرار می داد، ولی جنبه های تاریك روحشان آنقدر زیاد نبود كه آنها را در صف دشمنان علی قرار داد.

[صفحه 129]


صفحه 122، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129.








    1. سوره احزاب، آیه 6.
    2. علی و بنوه، ص 40.
    3. روضة الواعظین، ص 31.